کودکانه

ساخت وبلاگ

شنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۶

سلام بچه ها میخواستم بگم کههر وقت خواستین چیزی از این وبلاگ دریافت کنین حتما برای این پست نظر بدید و بازیی رو که میخواین دانلود کنین البته به صورت رایگان
[ ]
+

کودکانه...
ما را در سایت کودکانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4koodakfunb بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 14:38

بچه ها این بازی خیلی جالبه به نظر من این بازی رو دانلود کنین دانلود بازی به صورت پارت پارتبچه ها این لینک به طرف سایت دانلود ها باز میشه وکاملا مطمانه کودکانه...ادامه مطلب
ما را در سایت کودکانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4koodakfunb بازدید : 161 تاريخ : چهارشنبه 22 خرداد 1398 ساعت: 7:40

لطفا برای دانلود فیلم نهنگ عنبر باکیفیت1820بر روی ابی ها کلید کنید

کودکانه...
ما را در سایت کودکانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4koodakfunb بازدید : 175 تاريخ : شنبه 28 بهمن 1396 ساعت: 19:07

بچه ها می خواستم بدونید که کانال تلگرامی ما یعنی کودکانه مطالب جدیدی داره پس بپیوندید به کانال ماکودکانه که در تلگرام قرار دار وشما میتونید با مراجعه کردن به لینک زیر وارد کانال شوید

وارد این کانال شوید

کودکانه...
ما را در سایت کودکانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4koodakfunb بازدید : 163 تاريخ : شنبه 28 بهمن 1396 ساعت: 19:07

شاه عباس مي دانست ميان دانشمندان هم مثل سياستمداران ،‌ حسادت وجود دارد.شاه به ميرداماد نزديك شد و با لبخند به شيخ اشاره كرد و گفت:"جناب مير،‌ مي بينيد كه اين شيخ پايبند ادب نيست و بي توجه به حضور اينهمه آدم هاي بزرگوار از جمله جنابعالي جلوتر از همه مي رود." ميرداماد مقصود موذيانه شاه را فهميد و پاسخ داد:"اينطور نيست، شيخ انسان دانشمند و بزرگي است و اسب او از اينكه چنين شخصي بر پشتش سوار شده از خوشحالي جست و خيز مي كند و شيخ را جلوتر از همه مي برد."ر شاه اسبش را تاخت و به شيخ بهائي رسيد . شيخ گفت :‌ ”‌ اين اسب خيلي سركش است و تا به مقصد برسيم مرا بيچاره مي كند."ر شاه موذيانه گفت:"‌ علتش اين است کودکانه...ادامه مطلب
ما را در سایت کودکانه دنبال می کنید

برچسب : داستان,میرد,ماد,کیست, نویسنده : 4koodakfunb بازدید : 157 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:53

    روزگاری ، کشاورز فقیری بود که زن و یک پسر تنبل به نام جک داشت .روزی که کشاورز مرد ، فقط یک گاو برای خانواده اش به جا گذاشت . جک و مادرش با شیری که گاو می داد زندگی می کردند . آنها هر روز صبح شیر را به بازار می بردند و می فروختند . اما یک روز صبح ، گاو دیگر شیر نداد و آنها دیگر پولی نداشتند که حتی یک قرص نان بخرند . مادر جک به جک گفت : « برو گاو را بفروش و با پول آن مقداری دانه بخر تا آنها را بکاریم . » بنابراین جک به بازار  رفت . در بین راه پیرمردی را دید که به او گفت : « جک گاوت را در برابر این لوبیای سحرآمیز به من می فروشی ؟ » جک چنین پیشنهاد ناچیزی را رد کرد ، کودکانه...ادامه مطلب
ما را در سایت کودکانه دنبال می کنید

برچسب : داستان جک و لوبیای سحر آمیز,داستان جک و لوبیای سحر آمیز به انگلیسی,داستان جک و لوبیا سحر آمیز,داستان جك و لوبياي سحرآميز,خلاصه داستان جک و لوبیای سحر آمیز,دانلود داستان جک و لوبیای سحر آمیز, نویسنده : 4koodakfunb بازدید : 243 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 19:41

از هر دستی بدی از همون دستم میگیری

کودکانه...
ما را در سایت کودکانه دنبال می کنید

برچسب : عکس خنده دار,عکس خنده دار برای پروفایل,عکس خنده دار دختر,عکس خنده دار جدید,عکس خنده دار ایرانی,عکس خنده دار بی ادبی,عکس خنده دار,18 فیسبوک,عکس خنده دار جدید 94,عکس خنده دار فیسبوک, نویسنده : 4koodakfunb بازدید : 585 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 19:41

یک روز یک پیرزنی مریض میشه.پسرش اونو میبره دکتر.دکتر میگه:مادر شما یا باید ازدواج کنه یا کره بخره.پسرش میگه همو کره بهتره.مامانش یکی محکم میزنه توسرش.میگه:آخه پسر جان!مگه من دندون کره خوردن دارم؟

کودکانه...
ما را در سایت کودکانه دنبال می کنید

برچسب : جک,جک s5,جکی چان,جک خنده دار,جک باحال,جک نیکلسون,جک اس 5,جک s5 اتوماتیک,جک جدید,جک j5, نویسنده : 4koodakfunb بازدید : 201 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 19:41

https://telegram.me/ghahghaii

کودکانه...
ما را در سایت کودکانه دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4koodakfunb بازدید : 170 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 19:41

مهسا یه عروسک جدید خریده بود که هر وقت دکمه ی روی شکمش رو فشار می داد می گفت :"مامان ... مامان من به به می خوام"بعد مهسا یه شیشه شیر اسباب بازی بهش می داد .عروسکش شیرشو می خورد و  با لبخند از مهسا تشکر می کردمهسا چند روز با خوشحالی با عروسکش بازی می کرد و از خوش اخلاقی عروسکش لذت می برد..اما یواش یواش عروسک مهسا بداخلاق شد .یه روز صبح وقتی مهسا دکمه ی عروسکشو زد عروسکش حرف نزد اخم کرد.مهسا دوباره دکمشو زد باز عروسکش حرف نزد. بار سوم که مهسا می خواست دکمه ی عروسکشو بزنه عروسکش جیغ زد!مهسا می خواست شیشه ی شیرشو بهش بده اما عروسک دلش نمی خواست بخوره .می خواست بهان کودکانه...ادامه مطلب
ما را در سایت کودکانه دنبال می کنید

برچسب : عروسک بهانه گیر,داستان عروسک بهانه گیر, نویسنده : 4koodakfunb بازدید : 312 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 19:41